معنی جر دادن و پاره کردن

حل جدول

جر دادن و پاره کردن

دراندن


جر دادن

پاره کردن چیزی مانند کاغذ و پارچه

دراندن


پاره کردن

جر


کشیدن و پاره کردن

جر


جر

پاره کردن

پاره کردن، در بازی می زنند

فرهنگ عمید

جر

صدای پاره کردن چیزی مانند کاغذ، پارچه، و امثال آن‌ها،
* جر خوردن: (مصدر لازم)
پاره شدن پارچه یا کاغذ،
شکاف برداشتن،
* جر دادن: (مصدر متعدی) پاره کردن چیزی مانند کاغذ، پارچه، و امثال آن‌ها،
* جر زدن: (مصدر لازم)
انکار کردن و زیر پا گذاشتن مقررات در بازی،
[مجاز] از دادن تاوان خودداری کردن،

واژه پیشنهادی

پاره پاره کردن

لت و پار کردن

فرهنگ فارسی هوشیار

پاره پاره کردن

(مصدر) بسیار جای از هم دریده کردن از همه جا دریدن پارچه پارچه کردن قطعه قطعه کردن لخت لخت کردن لت لت کردن تقطیع، بقطعات جدا تقسیم کردن بخش بخش کردن.


جر

کشیدن (اسم) شکاف (عموما)، زمین شکافته تراکهای زمین، بن کوه. -4 خندق کم عرضی که دور باغها و مزارع کنند تا مانع رفتن حیوانات گردد. (اسم) زین اسب. (مصدر) کشیدن فرو کشیدن، یا جراثقال (ثقیل) یا جر ذیل. دامن کشیدن، جلب کردن، اخذ کردن چیزی را بچاپلوسی و شیرین زبانی از کسی گرفتن، (اسم) کشمکش نزاع: (فلان همیشه کارش جر و دعوی با مردم است. ) -5 (اسم) حرکت کسره. یا جر و مد. زیر و بالا کشیدن و بیش و کمی آب دریا.

فرهنگ معین

پاره پاره کردن

از همه جا دریدن، پارچه پارچه کردن، به قطعات جدا تقسیم کردن، بخش بخش کردن. [خوانش: (~. ~. کَ دَ) (مص م.)]

فارسی به عربی

فارسی به آلمانی

لغت نامه دهخدا

پاره پاره

پاره پاره. [رَ / رِ رَ / رِ] (ص مرکب) به قطعات بسیار جدا و مقسّم شده. بسیار جای از هم دریده. پاره پار. پارپار. ریش ریش. تکّه تکّه. ممزوق. ممزّق. پارچه پارچه. شاخ شاخ. لت لت. لخت لخت. جذاذ. قطعه قطعه. از همه جا دریده:
کون چودفنوک پاره پاره شده
چاکرش بر کتف نهد دفنوک.
منجیک.
بتی که غمزه اش از سندان کند گذاره
دلم بمژگان کرده ست پاره پاره.
دقیقی (از لغت نامه ٔ اسدی ص 489).
بکردند چاک آن کیی جوشنش
بشمشیر شد پاره پاره تنش.
فردوسی.
یکی پاره پاره بگسترد مشک
نهاده بغربال بر، نان کشک.
فردوسی.
و مردمان کجات درآمدند و او را پاره پاره کردند. (تاریخ بیهقی).
چون نار پاره پاره شود حاکم
گر حکم کرد باید بی پاره.
ناصرخسرو.
|| (ق مرکب) اندک اندک. رفته رفته. کم کم: هر تدبیری که می اندیشم آنرا چون شکل حجابی میدانم و من پاره پاره آن حجاب را از خود دور میکنم. (کتاب المعارف). از پس که مؤمن گردش کند پاره پاره ببیند اﷲ را. (کتاب المعارف). تو پاره پاره معانی را میکش و استخراج میکن و تصور میکن. (کتاب المعارف). چون تو ظاهر پاک داری، پاره پاره باطن و دل تو پاک شود از سوداهای فاسد. (کتاب المعارف).
- پاره پاره شدن، تبعّض. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). تقطّع. تهزّع. تصرم. انعراث. (تاج المصادر بیهقی). انصرام. تخرّز. تصدﱡع. بَحثَرَه. تمزَّع. تجزوّء. قطعه قطعه شدن. لخت لخت شدن. لت لت شدن. تکه تکه شدن. پارچه پارچه شدن. از همه جا دریده شدن. بسیار، جای از هم دریده شدن. بقطعات بسیار جدا تقسیم شدن. تجزّی. (دانشنامه ٔ علائی).
- پاره پاره کردن، تشذیب. تقطیع. (تاج المصادربیهقی). تفصیل. تبعیض. (زوزنی). صیر. صور. تهزیع. (تاج المصادر بیهقی). تجزیه. تجزیت. تلحیب. خبرَقه. تبتیک. تخریق. جزء. (دهار). تخذیم. (منتهی الارب). تمزیق. تصریم. پارچه پارچه کردن. تکّه تکّه کردن. قطعه قطعه کردن. از همه جا دریدن. بسیار جای از هم دریدن. لخت لخت کردن. لت لت کردن: چون هرون از خوارزم برفت دوازده غلام که کشتن وی را ساخته بودند بر چهارفرسنگی از شهر که فرود خواست آمد شمشیر و ناچخ و دبّوس در نهادند و آن سگ کافر نعمت را پاره پاره کردند. (تاریخ بیهقی).
|| (اِ مرکب) بخش بخش کردن.به قطعات بسیار جدا و تقسیم کردن: پس بفرمود تا محلّت ها را پاره پاره کردند و هر پاره به سرهنگی داد تا عمارت کردند. (مجمل التواریخ والقصص).

معادل ابجد

جر دادن و پاره کردن

750

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری